سیلی واقعیت

ساخت وبلاگ
سال ۱۴۰۱ برام چطور بود؟میشه گفت نمی‌تونم نظر قطعی بدم، امسال از شر روابط سمی خیلی زیادی راحت شدم، آدمای حقیری که سعی داشتن خودشون رو در حد من بدونن رو از زندگیم پاک کردم و احساس قدرت خیلی خوبی بهم دادکار جدیدم رو شروع کردم، کاری که فکرشم نمی‌کردم قراره واردش بشم ولی با ترس‌ولرز انجامش دادم. چون استعداد ذاتی براش داشتم، مدت زمان کوتاهی طول کشید تا مهارت و بینشش رو به دست بیارم و کلن هم ابر و باد و مه و خورشید در کار بودن تا همه چیز بهتر پیش برهامسال کتابای زیادی خوندم، فکر کنم ۱۵ یا ۱۶ تایی بشن، وارد محیط محبوبم شدم و افراد جدیدی رو ملاقات کردم، کارخونه برام خونه بود و توش احساس راحتی عمیقی داشتم، انگار مال خودمهبا این حال چندان از سالی که گذشت راضی نبودم، حس می‌کنم کم‌کاری کردم و قسمتایی رو میتونستم بهتر ازین باشمدر رابطه با مسئله * یقین نداشتم، رها نکردم، پیوسته داشتم چک می‌کردم که آیا داره به سمت سقوط و پایان پیش میره یا نه؟ در حالیکه من تلاش مکفی رو داشتم و دیگه از مرحله من گذشته بود، یقین نداشتم که همه چیز در نهایت به نفع حقیقت پیش میره، یقین نداشتم و پیوسته اوضاع رو رصد و کنترل می‌کردمچیز دیگه‌ای هم که یاد گرفتم این بود که افراد * لایق حضور من نیستن، من بیش از حد فداکاری کردم در حالی که باید ترک می‌کردم و فاصله خودم رو باهاشون حفظ می‌کردم، مهم نیست چی میگن، مهم اینه که لیاقت من رو نداشتن و همین مهمه سیلی واقعیت...
ما را در سایت سیلی واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bestclassmates بازدید : 48 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:55

+ + | یکشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۱ | 9:44 PM | افنون | امروز دنیا یه پست اینستاگرام لباس زیر فرستاده بود نوشته بود یکیو انتخاب کن که برام بخره، من گفتم نه و اینا و کتاب می‌خوامکتاب The body keeps the score رو خواستم آنلاین بخره اما بعد گفتم عصر برم پردیس کتاب اونجا پول بریزه و بگیرم، ماشین برداشتم و توی هوای معرکه اول رفتم ملاصدرا و بعد ابن‌سینا، اونجا یه دختره بهم جاپارک نشون داد و من رفتم دیدم دوبل باید پارک کنم، یکم این دست و اون دست کردم و استخاره... تا خلاصه توی شلوغی اونجا پارک دوبل کردم زیباخلاصه رفتم تو و دیدم کتابه رو ندارن و به جاش هری پاتر انگلیسی خریدم، دنیا برام بیشتر پول خرید و گفت یه دفترچه هم بخر روش بنویس برای فاطمه...اونجا که بودم عشق کردم، خیلی رها و خوشحال بودم، دیگه رفتم توی ماشین و همون طور که نشسته بودم گریه کردم به خاطر دوستای خوبی که دارم...این دونفر اگه نبودن چی میشد؟ چقدر زندگی سخت میشد..‌. سیلی واقعیت...
ما را در سایت سیلی واقعیت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bestclassmates بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 7 فروردين 1402 ساعت: 13:55